بهبیان بهتر، هم خاستگاه و هم هدف توسعه با انسان مرتبط است. هم بر این اساس است که توسعه چونان انسان از لایههای تودرتویی برخوردار میشود و دقیقاً در اینجاست که امروزه از توسعه همهجانبه و متوازن سخن میگویند؛ یعنی توسعهای که متوجه همه ابعاد وجودی انسان باشد. با این حال، موضوع به این سادگی نیست. به این معنا که اینگونه نیست که با اراده معطوف به توسعهخواهی، بتوان توسعه ایجاد کرد. توسعه حامل هنجارها و ارزشهایی است که از جهان فرهنگی(غرب) دیگری اخذ شده است. از این رو، در وهله اول این پرسش مهم سربرمیآورد که آیا توسعه امری جهانشمول است؟ آیا توسعه بومی امکانپذیر است؟ آیا پذیرفتن امر توسعه به معنای غربی شدن نیست؟ بر همین اساس سراغ دکتر رضا داوری اردکانی رفتیم و با وی در باب ماهیت توسعه به گفتوگو نشستیم. دکتر داوری چند سال اخیر فعالیت فرهنگی خود را صرف مبحث توسعه کرده که حاصل آن چندین کتاب و مقاله دراین حوزه است. در همین زمینه اخیرا کتاب «علوم انسانی و برنامهریزی توسعه» وی وارد بازار کتاب شده است. این گفتوگو را میخوانیم.
- یکی از موضوعاتی که شما آن را سخت مورد توجه قرار دادهاید بحث سیاست علم و توسعه است. به خوبی میدانیم که توسعه مفهومی است که در لایههای زیرین آن مباحثی نهفته است که کشورهایی همچون ما به سهولت نمیتوانند با آن کنار بیایند. آیا شما قبول دارید و معتقدید که توسعه میبایست در یک نظام هماهنگ با تمامی ساحات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... اتفاق بیفتد و به عبارتی کاری سازمانی و یکشبه نیست؟
وقتی انقلاب اسلامی پیش آمد من که به وضع پایانی و پایان تاریخ غرب متجدد میاندیشیدم بعید نمیدانستم که این انقلاب طلیعه و نشانه آغاز تاریخ دیگری باشد ولی میدانستم که یک تاریخ آنهم تاریخی به قدرت و عظمت تاریخ غربی میتواند مانند درختی کهنسال حتی در دوران پیری و پایان عمر، قرنها دوام بیاورد و ثمر بدهد یا منشأ و عامل خرابیها و تباهیها باشد. در آن زمان میگفتم برای مردم جهان کنونی 2راه بیشتر وجود ندارد یا راهی نو گشوده میشود یا باید همچنان راه تجددمأبی را با احتیاط پیمود. سیر حوادث نشان داد که انصراف از راه توسعه در شرایط کنونی میسر نیست. کسانی معتقدند که توسعه صورتهای متفاوت دارد و همه اقوام و ملتها ملزم نیستند که از روش توسعه غربی متابعت کنند. این سخن بهکلی نادرست نیست زیرا توسعه در کشورها و مناطق مختلف تفاوتهایی دارد اما این تفاوتها عرضی و ظاهری است. توسعه یک صورت اصلی دارد زیرا توسعه، توسعه طراحی شده نظام علمی- تکنیکی تاریخ تجدد است. حتی اگر بگویند علم و تکنولوژی با تجدد ملازمه ندارند نمیتوانند منکر شوند که توسعه، توسعه علمی- تکنیکی- اقتصادی است و چنین توسعهای نمیتواند صورتهای بالذات متفاوت داشته باشد.
کشورهای رو به توسعه و در حال توسعه صرفنظر از تفاوتی که از حیث درجه پیشرفت با جهان توسعهیافته و پیشرفته دارند چون رشدشان ارگانیک و خودبهخودی نبوده است تعادل و تناسبشان کمتر از نظام متجدد غربی است. طرح توسعه متناسب با شرایط فرهنگی و تاریخی گرچه بسیار دلنشین و رضایتبخش است اما به آسانی متحقق نمیشود یا لااقل تاکنون نمونهای از این توسعه سراغ نداریم. اگر بنای توسعه بر مبنای هر فرهنگی میسر و آسان بود اقوام و ملل مختلف میبایست بتوانند در مصرف اشیاء، تکنیک و محصولات تکنولوژیک، توانایی اختیار داشته باشند اما میبینیم که همه اقوام اگر بتوانند همه اشیاء تکنیک را بهدست میآورند و یکسان مصرف میکنند و چه بسا که فرهنگشان هم بر اثر این مصرف قدری دگرگون میشود، بنابراین نباید گمان کرد که توسعه ضرورتا همه رسوم فرهنگی قدیم را نفی میکند. در جریان توسعه همه رسوم و سنتها از میان نمیرود و احیاناً صورت تفننی و نمایشی پیدا میکند. این امر و وضع را گاهی نشانه و دلیل تناسب توسعه با فرهنگ دانستهاند. با قدری تأمل میتوان دریافت که توسعه با هر فرهنگی نسبت یکسان ندارد و آن را بر هر مبنایی، بنیاد نمیتوان کرد اینکه میگویند برای هر مردمی توسعهای خوب و مطلوب است که با فرهنگ آن مردم تناسب داشته باشد عقلاً و اخلاقاً موجه است و گاهی بیچون و چرا و بدیهی به نظر میآید.
اگر توسعه به هیچ فرهنگی بستگی نداشت میبایست و میتوانست با هر فرهنگی که در آن وارد میشود هماهنگ و متناسب شود. ولی کسانی معتقدند که علم و تکنولوژی جدید با فرهنگی خاص پدید آمده و با هم سیر کرده و بسط یافتهاند پیوند علم و تکنولوژی با فرهنگ تجدد اتفاقی نیست بلکه از سنخ ملازمه است. به نظر آنها توسعه با اصل استقلال بشر در تصرف و استخدام همه چیز برای خود مناسبت دارد و این اصل، اصل تاریخ و فرهنگ تجدد است؛ پس فرهنگ مناسب علم و تکنولوژی فرهنگ جدید غربی است. استدلالشان هم این است که اولاً توسعه در تاریخ غربی و در زمینه فرهنگ تجدد روی داده است. ثانیاً در هیچ فرهنگی توسعه، سرعت و تعادل توسعه در تاریخ و فرهنگ غربی را نداشته است و ثالثاً اگر فرهنگهای قدیم زمینه مناسبی برای توسعه بود، چرا در هیچیک از آنها توسعه وقوع نیافت و بالاخره رابعاً اهتمام به توسعه مستلزم اثبات دائرمداری بشر و تلقی جهان و طبیعت بهعنوان ماده تصرف و تسلط است و این معانی در هیچ یک از عوالم قدیم و پیش از تجدد سابقه نداشته است و اختصاص به دوران تجدد دارد. شاید این نظر قدری افراطی باشد زیرا هیچ قدرت و اختیاری برای صاحبان توسعه باقی نمیگذارد ولی به این استدلال که تا کنون همه راههای توسعه به جامعه مصرفی رسیده یا در موقف سرگردانی قرار دارد باید اعتنا کرد.
در هر صورت نباید با این قبیل استدلالها قانع شد که باید با آداب و رسوم غربی تقلید کرد و سرتا پا فرنگی شد تا لایق پیمودن راه توسعه و نیل به منازل و مقاصد آن شد. کشورهایی هستند که کم و بیش از همه رسوم غربی تقلید کردهاند و چون کم و بیش از هنر تقلید بهره داشتهاند به پیشرفتهایی هم نائل شدهاند. آیا برای پیمودن منازل توسعه راهی جز پیروی از غرب وجود ندارد؟ مردمی که با تاریخ غرب و جهان تجدد آشنایی ندارند و از ظاهر کار و بار و شیوه زندگی آنها تقلید میکنند، سرنوشتشان در بهترین صورت این است که به زائده جهان توسعهیافته مبدل شوند و قهراً پیوند با گذشتهشان نیز قطع میشود. راه دیگر این است که تأمل کنند و ببینند چه راههایی پیش پایشان است و در چه عالمی به سر میبرند و در آنچه میتوانند بکنند. اقتضای این وضع، حصول تذکر تاریخی نسبت به گذشته و آشنایی با زمان جدید و جهان کنونی است. کسانی که با تذکر و توجه قدم در راه توسعه میگذارند کمتر از دیگران به بیگانه گشتگی دچار میشوند. یک وضع دیگر هم وجود دارد و آن وضع ضدیت با غرب و جهان توسعه در عین دستاوردهای علمی- تکنیکی و مصرفی آن است. این وضع ناشی از نیروی مقاومت در برابر سلطه و استیلای سیاسی و اقتصادی است.
این وضع رد و قبول، معمولاً موجب گسیختگی و اضطراب خاطر و ناهماهنگی و کندی در نظم و جریان امور میشود. هیچ راهی و از جمله راه توسعه را با خاطر پریشان و پر از شک و شبهه نمیتوان پیمود. نکتهای که کمتر به آن توجه میشود تحولی است که طی 50سال اخیر در جهان توسعه یافته غربی روی داده است. مردمان معمولاً پیشرفتهای تکنولوژیک حیرتآور این نیم قرن را میبینند و هیمنه این پیشرفت آنان را از توجه به سست شدن نظم اجتماعی و راهیابی ضعف و فتور در اخلاق عمومی و صلاح زندگی باز میدارد. باید فکر کرد که اگر توسعه رو گرفت جهان علمی - تکنیکی غربی است، آینده توسعه نیز به آینده غرب بستگی پیدا میکند. البته بدبین نباید بود اما به بهانه پرهیز از بدبینی از امکانهای جهان آینده نباید غافل ماند.
- برخی از انتقاداتی که به شما وارد میسازند این است که شما فکر فلسفی را مبنای بحث توسعه و علم میدانید آیا میتوانیم با الگوگیری از کشورهایی نظیر مالزی یا ترکیه که به فرهنگ دینی ما نزدیکترند به توسعه اسلامی برسیم؛ اگرچه آنها از داشتن مبانی فلسفی بیبهرهاند؟
رسوخ در فلسفه برای درک و شناخت جهانی که در آن بهسر میبریم لازم است؛ یعنی در نور فلسفه، ذات توسعه و امکانهای آن را بهتر میتوان شناخت ولی برای برنامهریزی توسعه بهصورتی که در جهان کنونی متداول و معمول شده است نیازی به فلسفه نیست. کشورهای در حال توسعه هم چندان به فلسفه اعتنا ندارند و از آن بهرهمند نیستند که در طراحی برنامهها راهنما و رهآموزشان باشد.فلسفهای که در کتابهاست و در مدارس و دانشگاهها تدریس میشود، اگر به تفکر فلسفی مودی شود، به کار برنامهریزی و اصلاح آموزش و مدیریت و تأسیس سازمانهای مناسب نمیآید. فلسفه درک امکانهای آینده است نه صرف بحث رسمی در معقولات ثانی منطقی و فلسفی. این درک را با داشتن قدری معلومات و اطلاعات فلسفی اشتباه نباید کرد. من گمان نمیکنم که برای سیر در راه توسعه به معقولات فلسفی نیازی باشد؛ چنانکه کره، ترکیه و برزیل هم راه توسعه را به مدد فلسفه پیمودهاند. توسعه به معنی تجدد مآبی (مدرنیزاسیون) با آنچه در غرب روی داد متفاوت است.
غرب بدون فلسفه نمیتوانست راهی را که پیمود بپیماید اما اکنون که مدل نظام توسعهیافته غربی وجود دارد پیروان و رهپویان به فلسفه نیازی ندارند، آنها برای رسیدن به توسعه علمی - تکنولوژیک و اقتصادی- اجتماعی به اندکی فهم و عقل برای خوب تقلید کردن نیاز دارند اما اگر بخواهند در نظم علمی - تکنیکی جهان غربی شریک شوند باید مثل ژاپن در اخذ کل فرهنگ و فلسفه غربی اهتمام کنند زیرا عقل تکنیک گرچه با فلسفه بیگانه مینماید (و شاید به همین جهت اهل تکنیک و تکنولوژی احیاناً با فلسفه مخالفند) ریشه در فلسفه دارد و فرزند حق ناشناس فلسفه است.
بسیار دشوار است که بنیادشدن یک نظام متجدد استوار را بدون فلسفه در نظر آوریم اما از آنجا که نظام غربی دیگر استواری قرن نوزدهم را ندارد اندیشیدن به نظام جامع توسعه و توسعه پایدار، قدری دشوارتر است. اندیشیدن در هیچ باب را نباید منع کرد بهشرط آنکه آرزو را با امید و تفکر درنیامیزند. تحقق توسعه پایدار محال نیست اما وقتی آنان که بنیانگذاران توسعه بودند و زودتر از دیگران واجد عقل توسعه و پیشرفت شدند نمیتوانند پایداری توسعه را نگهبانی کنند، از دست دیگران چه بر میآید. اینها به جای اینکه در فکر توسعه پایدار باشند بهتر است بکوشند اگر میتوانند کارهایی را که به آسانی میتوان در وقت و جای خود انجام داد به صورتی منظم و به موقع انجام دهند. مختصر بگویم ما برای پیمودن راه توسعه به درس و بحث فلسفه نیاز نداریم اما کار توسعه را سهل نگیریم؛ راه توسعه نه فقط راهی صعب و دشوار است بلکه ممکن است رهروان در آن دچار توفانهای بنیانکن شوند و حتی به دیوارهای محال برخورد کنند. آینده جهان کنونی دیگر آن آیندهای که در قرن هجدهم در اروپا تصویر میشد نیست بلکه باید جستوجو کرد و در افقها چشم به راه بارقههای راهنما بود. این گمان که راهها همه گشوده و مهیاست و رهروان مسئول همه کندیها، وقفهها و شکستها هستند چندان موجه نیست. اگر درجایی همت سراغ نداریم باید تحقیق کنیم که آیا چشم انداز و امید هست و با وجود آنها مردمان سست هستند یا افق تاریک است و چشم پیش پا را نمیبیند؟
(و وای اگر نداند که نمیبیند).